سایت هیمو

فرهنگی، اقتصادی، هنری

نمایشنامه محاق

نویسنده: ایوب آقاخانی

قسمت اول

محاق

آدمها (به ترتیب حضور):
-1 مژگان طلوعی: همسر بهرام طلوعی83، ساله،نویسنده و محقق
2 - دکتر جوالیی: حدودا" 04 ساله
-8 بهرام طلوعی: داستان نویس 08 ساله
-0 مسعود شوری: خبر نگار روزنامه پگاه،جوان
-5 منصور: کتابدار کتابخانه عمومی،مسن
ِرئیس انجمن ملی نگارش55،ساله
-6 شاهینی:
-7 نامور: مأمور امنیتی ،حدودا" 05 ساله
-3 کتایون: دوست مژگان،کمی جوانتراز او
و...
دکه دار)میانسال-قسمت چهارم(- مرد)نه چندان جوان-قسمت چهارم(
پستچی )پیرمرد-قسمت ششم(


نویسنده: »ایوب آقاخانی«

 

قسمت اول

خانه بهرام طلوعی...
از کمی دورتر –طبقه باال-ملودی
نرم بلوز)blues)به همراه
صدای خنده وزمزمه های گنگ
چند زن در فضا منتشر میشود...
صدای زمزمه ها و کلمات گاه در
فضا برتری دارد اما به ناگاه با
خنده هایی به هم می ریزد...
در شنیدگاه ما-پایین)سرسرا(کسی
نیست...صدای زنگ در به گوش
می رسد اما فضا نمیشکند...دوباره
و دوباره حال صدای پاهای مژگان
را داریم که از جمع مهمانی خارج
میشود و احتماال چند پله پایین میاید
گوشی اف اف را بر می دارد:
مژگان )هنوز با ته خنده های کمرنگ در صدا( بله؟...اوه دکتر شماییین؟بفرمایین تو! باز
شد؟...البته)میخندد(

گوشی را می گذارد و رو به باال به
مهمانانش بلند میگوید:
مژگان مریم!...ا...ِمی بخشین ...دکتر جوالیی اومده ...منتظر باشین میام!
صدای زنی از باال مژگان جون طولش ندیها!ما کم کم میخوایم رفع زحمت کنیم!
مژگان )هنوز بلند(حاالکجا؟بشین خودتو لوس نکن تازه اول شبه!
صدای در سرسرا که باز میشودو
دکتر جوالیی وارد میشود.
جوالیی )بسیار مزورانه(اوه...این چیه؟!واقعا"به نظر شما این چیه؟! سعادت؟!منم
همینطورفکر میکنم!
مژگان ) خنده(سالم دکتر!...چی رو میگین؟
جوالیی اینکه بنده از اینجا سالم بلند باالی خودم رو به پیشگاه شما که در کنار تصویر
خودتون به شاهکارهای مجسمه سازهای اومانیست یونان می مونین پرتاب کنم!
مژگان اوه.....سالمتونو اگه پرتاب نکنین خیلی بهتره!

از پله ها پایین میاید...در حال پایین
آمدن:
فکر میکنم دیگه وقتشه که جای این تابلورم عوض کنم...انگار خیلی توذوق میزنه!
جوالیی نه نه...این کارو نکنین خانم! اوج سلیقه شما در انتخاب جا برای چنین تصویری
متبلوره!
مژگان خوب...خوش اومدین دکتر!از دیدنتون تعجب کنم؟
جوالیی )با تکخندی بلند(مگه من کم اینجا میام که شما تعجب کنین؟
مژگان خوب!بی دعوت هیچوقت این موقع شما رو ندیده بودم!
جوالیی )با کنایه(فکر میکردم من همیشه اینجا دعوت دارم!
مژگان البته دکتر!مخصوصا"اگه بخواین تودوره مطلقا"زنانه من و همکارانم که االن در
طبقه باال داره آخرین دقایقش رو طی میکنه شرکت کنین!

جوالیی هوم!یعنی که من مزاحم شدم!باید از ترنم موسیقی مورد
عالقتون حدس می زدم!»بلوز«!س
مژگان )دلجویی میکند(شوخی منو به دل نگیرین دکتر!یعنی ما نمی تونیم با آشنای سالیان
دورمون شوخی بکنیم؟!
جوالیی چرا خانم؟چرا؟بنده اعتراضی نکردم ....کردم؟
مژگان خوب گفتم شاید شما..
.
جوالیی حرفشم نزنید!)کمی سکوت(ظاهرا" بهرام نیست!
مژگان بله...تا اولهای شب معموال" نیست...مخصوصا"این روزها...می دونید که...

جوالیی باز هم کتابخونه؟!
مژگان بله به نظر میرسه دیگه نمیخواد برنامه شو تغییر بده!
جوالیی منظورتون چیه؟
مژگان اون معموال"وقتی که نوشتن کاری رو تموم میکرد تا شروع کار بعدی می رفت
کتابخونه!اما االن...
جوالیی یعنی حدود دو ماهه که هیچ کاری رو شروع نکرده؟
مژگان چرا اتفاقا"حدود 04 روز پیش یه داستان بلند شروع کرده ولی نمی تونه روش کار
روش کار کنه...اصال"کتابخونه رونمی ذاره کنار ...می گه بوی پوسیدگی کاغذها
رو دوست دارم...میره اونجا و توی کتابخونه ول می گرده....تا اون جایی که من
می دونم کتابهایی رو هم که اونجا می خونه سعی می کنه از قدیمیترین موجودیهای
کتابخونه باشه!

جوالیی راستش من هم به خاطر بهرامه که مزاحمتون شدم البته چون احتمال می دادم که
خودش خونه باشه،توضیحات الزم رو توی کاغذ براتون نوشتم که ظاهرا با نبود
ایشون به این هم نیازی نیست.....می تونم شفاهی به عرضتون برسونم!
مژگان )بی تفاوت(بفرمائین!
جوالیی خوب نمیدونم چه جو ری بهتون بگم مژگان خانم!تصور میکنم باید تا حد امکان
خالصه و سریع بگم...)با خنده قبا سوختگی(به خصوص که این لگن رو بدجایی
پارک کردم...

مژگان راستی من فراموش کردم بپرسم...چیزی میل ندارین؟نمیخواینگلویی تازه کنین؟
جوالیی )کمی دستپاچه(اوه نه... متشکرم!
مژگان نمی شینید؟
جوالیی همینجوری راحتم!ممنون!
مژگان )چیزی کشف کرده(خوب پس من مطمئن شدم که شما از شوخی من رنجیدید...

جوالیی اوه نه... نه...
مژگان )امان نمی دهد(و تاوان این رنجش اینه که حتما" شامو پیش ما بمونین و گرنه...
جوالیی حرفشم نزنید!من خیلی زود وسوسه می شم مادموازل!)میخندد( مطمئنا بعدها
فرصت مناسبتری پیدا میشه که سایه لطف تونو رو سرم حس کنم!
مژگان امیدوارم!
جوالیی )نفسی عمیق می کشد(گفتنش آسون نیست!متاسفانه تشخیص دکتر تیموری که
من از بهرام خواسته بودم بره پیشش، زیاد جالب و خوشحال کننده نیست!
مژگان )کنجکاو( خوب؟!
جوالیی اون معتقده که بهرام بالقوه پارانوئیکه!
مژگان یعنی چی؟
جوالیی یعنی چه جوری بگم...اون االن از نظر روحی و روانی تومسیری افتاده که به یک
بیماری پارانوئید حاد منتهی می شه....توضیحش برای من که روانشناس نیستم کمی
سخته به نظرمیرسه که اون توجه بیشتری نیاز داره ... در خونه یا بیرون فرقی ..
نمیکنه!این جور افراد اگر مداوا نشن احساسشون با همه خصومت آمیز میشه...البته
تدریجا"...احساس تنهایی وبی کسی مهمترین محرکشونه که با گسترش کانون توجه
بهشون احتمال بهبود هست...وگرنه اونها کم کم در برابر همه گارد میگیرن و با
وجود سوءظن به اطرافیانشون مدام تالش میکنن که خودشونو تثبیت کنن!مدام دنبال
پوزیشن موجه حق به جانب میگردن و دنبال تسلط مطلق...نتیجه همچین روندی ..
استیصال مطلقه و ممکنه فرد دچار انواع بیماریهای روانی بشه...مثال افسردگی ،
خصومت وحتی میل به نابودی دیگران و خود.متوجه هستین خانم؟
مژگان اوهوم!
جوالیی پس چرا ساکتین؟
مژگان ........چی بگم؟
جوالیی کامال" روشنه؟! سوالی چیزی ندارین؟
مژگان خطرناکه؟!
جوالیی )کمی با کنایه(برای خودش یا اطرافیانش؟
مژگان فرقی هم میکنه؟
جوالیی )فکورانه مکثی میکند(بیشتر برای خودش!
مژگان ...و برای اطرافیانش؟
جوالیی خالی از خطر نیست!
مژگان )تکانی به خود میدهد(ادامه بدین دکتر!
جوالیی باید بهش فرصت ومیدان داد که مکانیزم جبرانشو به کار بگیره!

مژگان یعنی ؟
جوالیی یعنی بهش توجه بیشتری بشه..در هر زمینه ای که براش اهمیت بیشتری داره.....
خونه یا حوزه نویسندگی اش!هر دومهمن! شمام بیشتر بهش برسین!
مژگان )با کنایه(فکر میکردم این شمارو ناراحت می کنه!
جوالیی ..........
مژگان چیز دیگه ای نیست که بخواین اضافه کنین؟
جوالیی چرا یک چیز بسیار مهم و حیاتی!
مژگان خوب!
جوالیی اون پارانوئیک نیست بلکه هر آن ممکنه بشه!توی شرایط روحی بدی قرار داره
نمی دونم چرا؟
مژگان میخواین من حس کنجکاویتونو در این مورد ارضا کنم؟
جوالیی اگه چیزی می دونید!
مژگان تا اونجا که من میدونم هیچ مشکلی نداره!
جوالیی توی خونه و کار؟
مژگان فکر می کنم بله!
جوالیی هر دو؟!
مژگان حدسش خیلی مشکله؟
جوالیی ظاهرا" نه! اون به قواره خودش نویسنده شهیریه و درمورد وضعییت
خونوادگیش با داشتن زنی مثل شما ...من تصورم اینه که...

مژگان )سریع(اگه خودش مشکل درست نکنه موردی نیست...به هرحال باید گرفتاریهای
شغلی منو در نظر بگیره!
جوالیی )با خنده میخواهد از بحث خارج شود(راستی یادم رفته بود..کار تالیف اون واژه
نامه تون به کجا رسیده؟
مژگان هنوز توی گاف موندم !خیلی حجیمه!
جوالیی با این حساب پیشرفت کار...
مژگان )کامل میکند(بسیار کند و طاقت فرساست!یک دیکشنری موضوعی با منابع ترجمه
شده محدود...تصور دشواری کار روی چنین چیزی زیاد سخت نیست!
جوالیی اوف!دیوانه کننده س!ولی امیدوارم نتیجه اش برای شما دستیابی به دومین جایزه
کاریتون باشه!
مژگان متشکرم!
جوالیی میدونین که منو خوشحال می کنه!
مژگان این از لطف شماست!
جوالیی به هر حال جایزه شاهنشاهی بهترین کتاب سال که نصیب کار قبلیتون شد رویاییه
که خیلی از این قلم به دستهای ریزو درشت توی هر لحظه عمرشون دارن
هزاران بار مرورش میکنن!
مژگان )با نیم خند(اما این یکی که خیلی متفاوته!
جوالیی با این وجود از مغز و قلم شما میاد بیرون!
مژگان اینو گذاشتم به حساب تعارف!
جوالیی اوه نه...اصال" این طور...
صدای زنی از باال مژگان!مژگان جون!
مژگان )بلند(اومدم کتی!ببخشین!
جوالیی من خیلی وقتتونو گرفتم!
مژگان خواهش می کنم...لطف کردین تشریف آوردین!
جوالیی با این حال امیدوارم حال بهرام بهتر بشه!
مژگان می شه!
جوالی )دستپاچه از نوع پاسخ مژگان(اوهوم...حاال باز هم اگر...فکر کردین که کمکی از
دست من برمیاد...
مژگان )محکم(شما همیشه برای من بیشتر از یک کمک و دوست صرف بودین دکتر!
جوالیی )خنده دستپاچگی(اوه....این ...این نهایت لطف شماست.من امیدوارم الیقش باشم...
مژگان هستین!
جوالیی متشکرم!
مژگان پس فردا شب چطوره؟
جوالیی برای چه منظوری؟
مژگان )با نیم خند(برای اینکه شام دور هم باشیم بلکه جبران امشبوبکنه!
جوالیی )با خوشحالی(فکر می کنم مزه آخرین بیفتکتون با ساالد روسی زیر دندونام
باشه!خوشحال میشم اگه تکراربشه!
مژگان )میخندد(پس دستورشم خودتون فرمودین!
جوالیی دردسری نباشه؟
مژگان نه اصال"...می بینمتون دکتر. پس فردا!
جوالیی پس سالم به بهرام جان بمونه برای همون شب که خودم تقدیمش کنم!
مژگان فقط امیدوارم پرتاب نکنین!
جوالیی )قهقهه میزند(سالمهای پرتابی مختص شرفیابی خدمت شماس!
مژگان )آرام با خنده همراهی میکند(شما لطف دارین!
جوالیی خوب ....شب خوش خانم!)دور میشود(
مژگان شب خوش!
جوالیی )می ایستد وبرمیگردد(پس!بهرام احتیاج به توجه داره!
مژگان )با خنده تصنعی(شما نگران نباشین دکتر!
جوالیی بسیار خب !)آرامتر(شب خوش!
مژگان خوش اومدین!
صدای باز و بسته شدن در-جوالیی میرود
مژگان عصبانی است....
مژگان )زیر لب(بهرام)تکخند(هه...پارانوئیک!البد باید آسه برم آسه بیام که آقا لک بر
ندارن...
صدای کشیدن کبریت....سیگاری روشن میکند
در سکوت صدای مداوم موسیقی و خنده های
مالیم طبقه باال به گوش می رسدچند لحظه ای
بعدتر:
مژگان )زیر لب(آه...لعنت!....مهم نیست!

صدای قدمهای او که از پله ها باال میرود و به
مهمانی می پیوندد....
صدای در که باز و بسته میشود و بهرام به
همراه خبرنگاری جوان وارد میشود.
بهرام بفرمائید خواهش میکنم...فرمودین اسمتون؟
خبرنگار مسعود شوری از روزنامه پگاه!
بهرام آه ...بله...من مرتب فراموش میکنم!
خبرنگار زیاد تعجب نداره!نویسنده خالقی مثل شما اصوال"نباید ذهن آرامی داشته باشه!
بهرام تعارفات رایج!
خبرنگار ابدا" !
بهرام )متوجه سر و صدای طبقه باال شده-زیر لب(اینجا چه خبره؟!وای باز هم!)بلند(شما
راحت باشین آقای پگاه!
خبرنگار شوری جناب طلوعی!از روزنامه پگاه!
بهرام اوه البته...باید منو ببخشید!به هر حال راحت باشین !من تا چند دقیقه دیگه در
خدمتتون خواهم بود!
خبرنگار متشکرم!
بهرام )بلندتر(مژگان! مژگان!
با چند لحظه تأخیر صدای قدمهای او که بر
باالی پله ها ظاهر میشود...
مژگان )بی حالت(اومدی؟
بهرام آره....ا...ِمعرفی می کنم آقای .....)به دنبال اسم(
خبرنگار )با خنده ای کمرنگ(مسعود شوری!
بهرام بله...از روزنامه پگاه!
مژگان خوشوقتم آقا!
خبرنگار منهم خوشوقتم خانم طلوعی!
بهرام همونطور که می بینی ایشون برای مصاحبه تشریف آوردن من با کم حواسی خودم
ایشون رو وادار کردم که همزمان وارد خونه بشن!)میخندد(در حالیکه من باید پیش
از ایشون خونه بودم!
خبرنگار خواهش میکنم خجالتم ندین!به هرحال اصل قضیه تفاوتی نکرده!
بهرام چرا یک اتفاق کوچیک!اینجا همسرم گویا جمع دوستانه ای تشکیل داده!
خبرنگار در واقع مزاحم شدم!
بهرام ابدا" آقا!)به مژگان(تا کی دوستات هستن عزیزم؟!
مژگان )با خنده تصنعی-برای حفظ ظاهر(چه فرقی میکنه؟
بهرام )سعی دارد آرام صحبت کند(خوب من برای مصاحبه نیاز به فضای آرامتری دارم!
مژگان خوب می تونستی منو در جریان بذاری!
بهرام این درسته....ولی خب حاال...
مژگان ) قطع میکند(به هرحال آقای شوری هم حتما"میدونن که دور از ادب هست که من
مهمانان از پیش دعوت شده موراهی کنم تا این مصاحبه تشریفاتی صورت بگیره!
خبرنگار )کمی دستپاچه(البته خانم...
بهرام امیدوارم انتظار نداشته باشی که من آقای شوری رو....
مژگان )محکم با خنده ساختگی(چرا عزیزم!همین انتظار رو دارم!
بهرام )گیج(یعنی...
مژگان اوهوم!
بهرام این خیلی مضحکه!مطمئنا"دوره شما با این بلوز فانتاستیک و خنده های بلوری امر
مهمتری نیست که به خاطرش مصاحبه من...
مژگان )بلند(چرا هست عزیزم!هست!این دفعه دوره مون کاریه بهرام! بچه ها آخرین
کاراشونو آوردن که بخونن!
بهرام )به زحمت خود را کنترل میکند(با ترنم دل انگیز یاردپارکر؟!!
مژگان )خود را لوس میکند(تو که میدونی...کتی عادت داره شعرهاشو با موسیقی بخونه!
بهرام البته...به اضافه خنده های فوق العاده ظریف که معلوم نیست توکدوم مصرع
شعرش مخفی کرده!
مژگان )جوش آورده ولی کنترل میکند(حتما"اینو ازش می پرسم!
بهرام ) او نیز همچنین(البته میتونم بیام و خودم ازش بپرسم!
مژگان نه نه!من جوابشو برات می آرم!بعدا")به خبرنگار( خوب آقای شوری خوشحال
شدم!
خبرنگار منهم همینطورخانم!من...البته.. باز هم معذرت میخوام که اینطور....
مژگان )با آرامش(مهم نیست آقا!پیش میاد! خداحافظ !
خبرنگار خداحافظ خانم!
بهرام صبرکن مژگان!
صدای قدمهای او که از پله ها باال میرود وبه
آهستگی و از نزدیک با مژگان صحبت میکند
مژگان )بی مالحظه(چیه؟!
بهرام )با حرص(اینطوری شخصییت منو خدشه دار نکن این حماقتها آنقدر اهمیت داره؟!
مژگان معلومه!
بهرام ا...من به این آدم قول داده بودم!
مژگان خوب باید منو در جریان میذاشتی!
بهرام برای چی؟برای اینکه توی خونه خودم نیم ساعت یه غلطی بکنم باید از تو اجازه
می گرفتم؟
مژگان )بی طاقت(من نگفتم اجازه...گفتم...)ادامه نمی دهد(اه...حوصله جرو بحث ندارم
بهرام...
بهرام من حاال چی کار کنم؟!
مژگان بندازش فردا صبح!منم خونه نیستم!
بهرام اگه رفت و نیومد چی؟
مژگان )بی اعتنا(به درک!این جوجه خبرنگارا چه ارزشی دارن؟
بهرام )بریده و بی طاقت(اتفاقا"ایندفعه برام خیلی مهمه!
مژگان )پرخاشگر(چرا؟تا دیروز که محل سگ بهشون نمیذاشتی از صد تا در خواست به
دو تا جواب میدادی...
بهرام االن دیگه فرق داره...نمی فهمی؟
مژگان )قاطع(نه!
بهرام تو که نمیدونی!امروز برام چه اتفاقی افتاده!
مژگان چه اتفاقی افتاده؟
بهرام خوب ...توضیحش مفصله...فقط همینو بدون که ممکنه روزای سختی برسن!
مژگان )بی اعتنا-در حالیکه دور میشود(زندگی با تو سرشار از روزای سخته!
بهرام )عاصی-سعی دارد صدایش باالتر نرود(مژگان!
صدای قدمهای مژگان که بی اعتنا دور
میشود...و صدای قدمهای بهرام که با
غرولند نامفهومی زیر لب از پله پایین
می آید...
خبرنگار )با تته پته(من جدا"شرمنده ام جناب طلوعی دلم نمیخواست مشکل ایجاد کنم.
بهرام )آرام سگ نفسی میزند(مشکل جای دیگه س!امیدوارم منو ببخشید ودعوت منو
برای فردا صبح رد نکنید!
خبرنگار اتفاقا"بهتر هم هست!شما امروز به نظر آشفته می رسین
خبرنگار آه...بله...کمی..یه گرفتاری برام پیش اومده ...که ...که همون باعث شده قرار
مالقات و مصاحبه با شمارو فراموش کنم.
خبرنگار مهم نیست ده صبح خوبه؟
بهرام انتخابو می ذارم به عهده شما که اینجوری شاید جبران مافات بشه!
خبرنگار تمنا میکنم استاد! من رأس ساعت ده خدمت میرسم!
بهرام هیچ مانعی وجود نداره!
خبرنگار پس شبتون بخیر!
بهرام شبتون بخیر جوان!
خبرنگار دور میشود...
بهرام ا...راستی!
خبرنگار می ایستد و چند قدمی باز
می گردد.
بهرام آقای شوری!
خبرنگار امری باشه!
بهرام فرمودین پگاه درسته؟
خبرنگار بله پگاه! روزنامه صبحه! اصال"باهاش آشنا نیستین؟
بهرام اوه... چرا... اما متأسفانه فرصت تورقش رو نکردم.. . فقط در حد تیتر!
خبرنگار )توضیح بیشتری میدهد(خوب یه روزنامه فرهنگی- اجتماعیه با چهار صفحه
هنری )با نیشخند( ما توی همون چهار صفحه ایم!
بهرام البته ! مشخصه! فقط می خواستم بدونم مسئول روزنامه کیه؟
خبرنگار )متعجب(اهمیتی داره؟!
بهرام تو شرایط خاص فعلی برای من مهم وحیاتیه!
خبرنگار چه شرایط خاصی؟
بهرام اوم...فعال"قابل ذکر نیست!
خبرنگار بسیار خب....آقای قوامی!
بهرام )زیر لب(قوامی...قوامی...
خبرنگار نمیشناسین؟
بهرام متأسفانه نه! عضو انجمن هستن؟
خبرنگار کدوم انجمن؟
بهرام انجمن ملی نگارش!
خبرنگار حقیقتش)زیر لب تکرار میکند(انجمن ملی نگارش...)با خنده( اگه بگم نمی دونم
باور می کنید؟
بهرام )آمیخته با خنده به نشانه شوخی(خوب ....به سختی!
خبرنگار کم لطفی میفرمایید!
بهرام اما من به هر حال فکر میکنم بتونم ازتون خواهش کنم که فردا جواب این سوال منو
هم همراه خودتون بیارین!ممکنه؟
خبرنگار البته ! چرا که نه!به راحتی هم ممکنه!امشب با ایشون تماس میگیرم و میپرسم!فقط
می خوام بدونم جواب مثبت یا منفی د رمصاحبه ما تأثیری داره؟
بهرام فعال"نمی دونم...من فردا صبح منتظرتونم....امیدوارم دیر نکنین چون من به هر حال
گرفتاریهای دیگه ام دارم!
خبرنگار مطمئن باشین استاد!
بهرام شبتون بخیر!
خبرنگار خدانگهدار
صدای قدمهای او که دور میشود و در که باز و
بسته میشود...صدای مداوم موسیقی وخنده های
زنان طبقه باال چند لحظه ای در سکوت فضا
مجال یکه تازی می یابد بهرام سیگاری روشن
میکند و عمیقا"پک میزند و دودش را با صدای
ممتدی بیرون می دهد...زیر لب و با خود زمزمه
می کند.
بهرام هه....نمیذارم......من به اندازه کافی شهرت و اعتبار دارم اونا نمیتونن باها بازی
کنن!جوجه تر از این حرفان....آره باید.... باید حساب شده عمل کنم.....حساب شده
ودقیق )ناگهانی و یکدفعه(اه...صدای موسیقی داره عاصی م میکنه احمقا!مرده شور
اون احساساتتونو ببره!)مکث( خدایا...
صدای پکی دیگر ...صدای فرو رفتن
بهرام روی مبل راحتی...

و نوای نرم و مداوم بلوز )یاردپارکر( که
اوج می گیرد و فضا را تسخیر می کند..

پایان قسمت اول